کد مطلب:279248 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

بهبود فوری به دست امام زمان
حكایت نهم قصه ابوراجح حمامی است: علامه مجلسی رحمه الله در «بحار» نقل كرده از كتاب «السلطان المفرج عن اهل الایمان» تألیف عالم كامل سید علی بن عبدالحمید نیلی نجفی كه او گفته مشهور شده است درولایات و شایع گردیده است در میان اهل زمان قصه ابوراجح حمامی كه در حله بود. به درستی كه جماعتی از اعیان اماثل و اهل صدق افاضل ذكر كرده اند آن را كه از جمله ایشان است شیخ زاهد عابد محقق شمس الدین محمد بن قارون سلمه الله تعالی كه گفت: در حله حاكمی بود كه او را مرجان صغیر میگفتند و او را از ناصبیان بود پس به او گفتند كه ابوراجح پیوسته صحابه را سب میكند، پس آن خبیث امر كرد كه او را حاضر گردانند چون حاضر شد امر كرد كه او را بزنند و چندان او را زدند كه به هلاكت رسید و جمیع بدن او را زدند حتی آنكه صورت او را آن قدر زدند كه از شدت آن دندانهای او ریخت و زبان او را بیرون آوردند و به زنجیر آهنی آن را بستند و بینی او را سوراخ كردند و ریسمانی از مور را داخل سوراخ بینی او كردند و سر آن ریسمان مو را به ریسمان دیگر بستند و سر آن ریسمان را به دست جماعتی از اعوان خود داد و ایشان را امر كرد كه او را با آن جراحت و آن هیئت در كوچه های حله بگردانند و بزنند، پس آن اشقیا او را بردند و چندان زدند تا آنكه به زمین افتاد و نزدیك به هلاكت رسید پس آن حالت او را به حاكم لعین خبر دادند وآن خبیث امر به قتل او نمود، حاضران گفتند كه او مردی پیر است و آن قدر جراحت به او رسیده كه او را خواهد كشت و احتیاج به كشتن ندارد و خود را داخل خون او مكن و چندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آنكه كرد او را رها كردند و رو و زبان او از هم رفته ورم كرده بود و اهل او، او را بردند به خانه و شك نداشتند كه او در همان شب خواهد مرد. پس چون صبح شد مردم به نزد او رفتند دیدند كه او ایستاده است و مشغول نمازاست و صحیح شده است و دندانه ای ریخته او برگشته است و جراحتهای او مندمل گشته است و اثری از جراحتهای او نمانده و شكستهای روی او زایل شده بود، پس مردم از حال او تعجب كردند و از او سؤال نمودند، گفت: من به حالی رسیدم كه مرگ را معاینه دیدم و زبانی نمانده بود كه از خدا سؤال كنم پس به دل خود را حق تعالی سؤال و استغاثه و طلب دادرسی نمودم از مولای خود حضرت صاحب الزمان علیه السلام و چون شب تاریك شد دیدم كه خانه پر از نور شد ناگاه حضرت صاحب الامر علیه السلام را دیدم كه دست شریف خود را بر روی من كشیده است و فرمود كه بیرون رو و از برای عیال خود كار كن به تحقیق كه حق تعالی تو را عافیت عطا كرد، پس صبح كردم در این حالت كه میبینی. و شیخ شمس الدین محمد بن قارون مذكور راوی حدیث گفت كه قسم میخورم به خدای تبارك وتعالی كه این ابوراجح مرد ضعیف اندام و زردرنگ و بد صورت و كوسه وضع بود ومن دایم به آن حمام میرفتم كه او بود و او را به آن حالت و شكل میدیدم كه وصف كردم پس صبح زود دیگر من بودم با آنها كه بر او داخل شدند پس دیدم او را كه مرد صاحب قوت و درست قامت شده است و ریش او بلند و روی او سرخ شده است و مانند جوانی گردیده است كه در سن بیست سالگی باشد و به همین هیئت و جوانی بود و تغییر نیافت تا آنكه از دنیا رفت و چون خبر او شایع شد حاكم او را طلب شد، دیروز او را بر آن حال دیده بود و امروز او را بر این حال كه ذكر نمود حاضر شد و اثر جراحات را در او ندید و دندانهای ریخته او را دید كه برگشته پس حاكم لعین را از این حال رعبی عظیم حاصل شد و او پیشتر از این وقتی كه در مجلس خود مینشست پشت خود را به جانب مقام حضرت علیه السلام كه در حله بود میكرد و پشت پلید خود را به جانب قبله و مقام آن جناب مینمود بعد از این قضیه روی خود را به مقام آن جناب میكرد و به اهل حله نیكی و مدارا مینمود و بعد از آن چند وقتی درنگ نكرد كه مرد و آن معجزه باهره به آن خبیث فائده نبخشید.